کاش دانش‌آموزانم می‌دانستند
۱۴۰۰/۱۰/۲۵ تاریخ انتشار

 

یادداشت حاضر، نوشته‌ای صمیمی است از یک معلم. خانم الی ریوز، معلمی است که در سوگ دو دانش‌آموزش سابقش به نوشتن پناه می‌برد. با آن‌ها حرف می‌زند تا هم خود آرام گیرد و هم به آنان یادآوری کند که هنوز دوست‌شان دارد. این نوشته را از این جهت برای مخاطبان کارینسو انتخاب کردیم که نشان دهیم وقتی کسی به شغلش علاقمند باشد، با لحظه لحظه آن زندگی می‌کند، با آن رشد می‌کند و با آن به آرامش درونی می‌رسد.


وقتی دانش‌آموزان جدیدی به کلاسم می‌آیند، به آن‌ها می‌گویم در تمامی عمر، پشتیبان آن‌ها خواهم بود. مشکلی در دانشگاه دارید؟ تماس بگیرید. به مرجعی نیاز پیدا کرده‌اید؟ ایمیل بدهید. می‌خواهید از نزدیک گفتگو کنیم و قوت‌قلب بگیرید؟ پیام‌ بدهید.

بسیاری از آن‌ها این کار را انجام می‌دهند.

من در مراسم فارغ‌التحصیلی، عروسی و تولد دانش‌آموزانم شرکت کرده‌ام. نوزادان تازه متولدشده آن‌ها را در آغوش گرفته‌ام. به نوزادانشان اجازه داده‌ام تا در سرتاسر کاشی‌های رنگی کلاسم سکندری‌خوران راه بروند تا در جریان جزئیات بزرگ شدنشان قرار بگیرم. در کنار دانش‌آموزانم ناهار و شام خورده‌ام و با هم قهوه نوشید‌ه‌ایم. برای آن‌ها از روانپزشک نوبت گرفته‌ام و در حل مشکلات پس از فارغ‌التحصیلی‌شان سنگ‌صبور آن‌‌ها بوده‌ام.

به آن‌ها گفته‌ام که با من تماس بگیرند؛ بسیاری از آن‌ها این کار را انجام می‌دهند.

آن‌هایی که تماس نمی‌گیرند، همان‌هایی هستند که بیشتر در ذهنم باقی می‌مانند. در بعد ازظهرهای ابری وقتی رانندگی می‌کنم خاطرات دانش‌آموزانی که خبری از آن‌ها ندارم به یادم می‌آید. برچسب‌هایی که با دقت روی بطری‌های آب‌شان چسبانده بودند، خط‌خطی‌های بامزه‌ای که روی مشق‌هایشان می‌نوشتند و اشک‌هایی که در کلاس پس از دعوا با دوستانشان پیش‌روی من می‌ریختند، خاطره‌هایی است که هرگز از یادم نمی‌رود.

در طول ۱۶ سال تدریس، توانسته‌ام به عمق احساسات دانش‌آموزانم پی ببرم. هر روز وقتی بی‌دفاع پیش‌روی من می‌نشینند، به من اعتماد می‌کنند تا با راهنمایی‌های من ارزش و توانمندی‌های بیشتری پیدا کنند؛ این بزرگ‌ترین مسئولیت من در زندگی‌ است.

 

کاش دانش‌آموزانم می‌دانستند

 

فقط کاش دانش‌آموزانم می‌دانستند.

  • آرزو می‌کنم می‌دانستند در حین تصحیح برگه‌های امتحانیشان، پشتیبانشان هستم.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند که دردشان را در روزهای ناخوشایند می‌فهمم؛ دردی که می‌خواهند زیر لباس‌های هودیشان مخفی کنند. آرزو می‌کنم دفعه دیگری که می‌بینمشان، کلاه هودیشان برداشته شده باشد و لبخند بر لب داشته باشند.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند که رقابت روزانه‌شان برای پذیرفته‌ شدن از طرف من را می‌بینم. اشتیاقی که به‌‌آرامی در چشم‌هایشان موج می‌زند؛ حتا زمانی که با تمام وجود تلاش می‌کنند نشان دهند که نظر کسی برایشان مهم نیست.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند چقدر مرا به خنده وامی‌دارند؛ حتا زمانی که می‌خواهم خنده‌ام را مخفی کنم.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند چقدر توانمند هستند؛ به‌خصوص زمانی‌که از خیر انجام کارهای بد در مدرسه می‌گذشتند.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند چقدر یادداشت‌هایی را که برای من در دفترهای مشق، وایت‌برد و دیگر جاهای کلاس می‌‌گذارند، دوست دارم. چهره‌های خندان و شوخی‌های لوس آن‌ها روز مرا می‌ساخت.
  • آرزو می‌کنم می‌دانستند که امیدوارم فارغ‌التحصیل شدنشان را ببینم. امیدوارم پس از فارغ‌التحصیلی در دبیرستان و دانشگاه به هرچه که می‌خواهند برسند. اگر می‌توانستم جاده‌ای که قصد سفر در آن را دارند هموار کنم، حتماً‌ این کار را می‌کردم؛ اما نمی‌توانم. صلاحشان در این است که راه زندگیشان را خودشان بسازند.
  • آرزو می‌کنم دانش‌آموزانم می‌دانستند پس از این‌که مرا ترک می‌کنند، چقدر به آن‌ها فکر می‌کنم. آرزو می‌کنم می‌دانستند وقتی می‌بینم که مادر، پدر، معلم، پرستار، وکیل، تعمیرکار، آتش‌نشان، هنرمند و آهنگر شده‌‌اند و به حرفه‌ای مشغول هستند که به ارزش آن‌ها اضافه می‌کند، چقدر خوشحال می‌شوم.

سعی می‌کنم این چیزها را صراحتاً به آن‌ها بگویم و با رفتارم نیز نیت قلبی‌ام را به آن‌ها بفهمانم. هر روزِ خدا با آن‌ها صحبت می‌کنم. سعی می‌کنم با چیزهای پیش‌پاافتاده با آن‌ها شوخی کنم. به دانش‌آموزانم می‌‌گویم که خوشحالم آن‌ها را در کلاسم می‌بینم؛ حتا اگر نیم‌ساعت با تاخیر حاضر شده باشند. از آن‌ها می‌خواهم که اگر نیاز به کمک دارند یا به دنبال مکان خلوتی برای تمرین می‌گردند، پس از پایان درس در کلاس باقی بمانند. آن‌ها را تشویق می‌کنم تا به باشگاه‌های پیشنهادی من بروند. به آن‌ها می‌گویم دلم برایشان در روزهایی که دیگر پیش من نیستند، تنگ می‌شود.

ماه گذشته دو دانش‌آموزم را از دست دادم. آن‌ها برای همیشه رفتند. دو جمله کوتاه که می‌بایست دو داستان‌ بلند از شادکامی و دستیابی به موفقیت‌های آن‌ها می‌بود.

کاری از دست من برنمی‌آید. با این حال امیدوارم این دانش‌آموزان بدانند که چه سرمایه‌ باارزشی به زندگی من اضافه کرده‌اند.

به این مطلب چند ستاره می‌دهید؟(امتیاز: 4.8 - رای: 2)

ثبت نظر تعداد نظرات: 0 تعداد نظرات: 0
usersvg